فرشته ای بنام سید حسن

اخرین پست سال 1391

      آخرین روزهایه سال به سلامتی کسی که دیگه بهش زنگ نمیزنیم اما اگه بفهمیم خطش خاموشه دق می کنیم ! به سلامتی کسی که اگه همه باشن و اون نباشه انگاری هیچکس نیست … به سلامتی اون پیرمردی که وقتی‌ ازش پرسیدن عشق چیست گفت همونی که منو پیر کرد ! به سلامتی چشمی که چشم ما رو روی همه چشما بست ! به سلامتیِ اونی که وقتی بودیم باهامون حال کرد ، اگه نبودیم ازمون یاد کرد ! اونی که اگه بودیم دعامون کرد ، اگه نبودیم آرزومون کرد ! اونی که وقتی بودیم خندید ، اونی که وقتی نبودیم نالید ! سلامتیِ اونی که هرچند دلخور بود ولی واس دلخوشیِ ما خندید … و به سلامتی اونایی که پارسال عید رو با ما بودن اما الان رفتن اون دنیا و جا...
5 فروردين 1392

خواهر جدید:)

سلام پسر گلم اومدم یه خبر خوب بدم و برم .... قراره خانواده ی 4 نفره ما 5نفره بشه و شما صاحب یه خواهر کوچولو بشی خودمم تازه فهمیدم وگرنه زودتر مطلبش رو میذاشتم...... امیدوارم وقتی خواهرت به دنیا اومد با هم کنار بیایید ما الان تو تبریز هستیم و قراره 15 روز اینجا بمونیم منم امروز بردم فاطیما رو تو یه مدرسه برا این مدت که اینجاییم ثبت نام کردم...... البته شما هم خیلی پسر گلی بودی تو این سفر.. یه خبر بد:دوربینمون هم مونده باکو موندیم بدون دوربین میخوام یدونه بخرم میگم وقتی داریم چرا خرج اضافی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ ولی قول میدم وقتی برگشتیم کلی عکس ازت بگیرم و بذارم تو وبت خدافظ ...
5 فروردين 1392

عکس مهمونی

سلام پسرم چند روز پیش یه مهمونی گرفتیم دلیل خاصی نداشت چون چند تا از دوستامون اومدن باکو پیشمون ذوق کردیم گفتیم یه مهمونی بگیریم عکساشو تو یه پست جدا برات میذارم البته با رمز:)))) ولی هرکس خواست بگه بهش بدم:::: قبول؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
5 فروردين 1392

تحویل سال1392

به نام خدا سلامی به قشنگی و خوشملی دنیای کودکانه ی بچه ها.... سال تحویل امسال خونه مامان بزرگ (مامان من)بودیم البته بدون بابایی صبح طبق روال ساعت 9از خواب بیدار شدیم من رفتم حموم و سید حسن رو حموم کردم بعد از اینکه ما از حموم اومدیم بیرون فاطیما دووییید تو حموم ساعت 10:15 همه تمیز بودیم بعد اب توی تنگ رو عوض کردم به گلهای باغ اب دادم و زنگ زدم اژانس بیاد ما رو ببره دددددددددرررررر اخه با این وضعیت رانندگی خیلی سخته و بطور واضح غیر ممکنه وقتی رسیدیم خونه مادربزرگه(اخه فاطیما و اقای پدر به مامان بزرگ میگیم مادربزرگه) همین که رسیدیم سید حسن شروع کرد به جیغ و داد کردن و کلی اذیتمون کرد اخه ادم از این میسوزه که تو باغ و حتی توی تاکسی...
5 فروردين 1392
1